-
سه شنبه 1392/09/05
-
10:57
-
547 بازدید
ساعت آفتابی
مردی خیر وارد روستایی شد و مشاهده کرد مردم این روستا در بسیاری از کارها از جمله: مراسم عروسی ، عزا ، میهمانی ، آبیاری و کمک در امور کشاورزی یار و یاور یکدیگرند. آنها در کاهای عام المنفعه و خیر انسجام تیمی بسیار خوبی داشتند. آن مرد خیلی از رفتار و منش این مردم خوشش آمد و خواست خدمتی در حق این روستائیان انجام دهد. از آنها مشورت خواست که چه کاری برای توسعه روستا ضروری است. روستائیان پس از شور و مشورت تصمیم گرفتند به آن مرد خیر اعلام کنند، ساعتی برای آنها بسازد تا زندگی آنان نظم بگیرد. آن مرد دستور داد وسط روستا را صاف کردند و ساعتی آفتابی بنا نمودند که این ساعت بر اثر تابش نور خورشید کار میکرد. روستائیان از این امر بسی خوشحال شدند و از مردم دیگر روستاها دعوت میکردند تا ساعت آنها را ملاحظه کنند. زندگی مردم روستا با وجود این ساعت نظم گرفت. آنان دیگر سر وقت به کار مشغول می شدند و در موقع معین دست از کار می کشیدند. نهارشان را به موقع می خوردند، ساعت های آبیاری خود را نیز به کمک این ساعت میزان می نمودند. مرد خیر از این شادی روستائیان شاد شد و به شهرش برگشت. و پس از مدتی سفری دیگر به آن روستا نمود تا از کم و کیف کار ساعت آفتابی با خبر شود. وقتی او به روستا رسید بسیار متعجب شد. او مشاهده کرد به قدری مردم روستا به ساعت علاقه مند هستند و آن را دوست دارند که سقفی روی آن ساعت زده اند تا خراب نشود.
به راستی، اهالی (نظرآقا) بر اثر عشق و دلبستگی خودمان به این روستا نیازهای واقعی آن را می شناسیم؟
لطفآ نظر دهید...
با تشکر ، حیدر رضانیا
برچسبها: داستان تربیت دلپذیر, حیدر رضانیا, وبلاگ روستای نظرآقا, داستان در نظرآقا سلام, نظرآقا سلام, خاطرات روستای نظرآقا, مرکز دهستان زیراه, نظرآقا, داستان, علی رزمجو,