-
یکشنبه 1392/04/23
-
14:37
-
523 بازدید
یک شب خونین در نظرآقا ... ( نوشته شاکر شکیبا )
رمضان سال 1378 / نظرآقا – زمستان
یک : برای مراقبت و نگهداری از مزارع گندم در منطقه ی مازه آسیو ، از صبح تا شب به آن منطقه می رفتیم و روزمان را در آن مکان بسیار روح افزا می گذراندیم . یک روز برای تعمیر خارسیم از بین نخلستانهای عامو حاج ابول (رزمجو) و باپی ( حاج محمد حسین رزمجو ) به سمت مازه آسیو رفتیم . در وسط نخلستانهای عامو حاج ابول ، شاهد ریختن خونهای زیادی بر روی تیرِ گاوَند بودیم . خونی که انگار یک شیر باز شده و تمام مسیر را غرق خون کرده بود . من و همراهم شاپور رزمجو ، متعجب از اینکه آنهمه خون چیست تمام مسیر را دنبال کردیم و این خون تمامی نداشت . هر فکری به سرمان زد ، اینکه : کسی را کشته اند و این خون گلوی اوست یا حیوانی را تیر زده اند ، یا خارسیم شکم حیوانی را پاره کرده و ..... خلاصه گیج و ویج خون را دنبال کردیم اما خون تمامی نداشت و تمام مسیر را رفتیم تا رسیدیم به ولات و خون در نزدیکی ولات گم شد .
دو: ساعت 8 شب بود ، هوا هم سردِ سرد ، از سمت مسجد ولیعصر(عج) به سمت خونه بر می گشتم که ابراهیم بازیار را دیدم تا زیر نخل کنار درِ مسجد سوار بر موتور سیجی اش نشسته و با شور و اضطراب در حال توضیح دادن است . داشت تعرف می کرد از حمله ی یک حیوان درنده به موتور سیکلتش . می گفت : یک حیوان که نمی دانم چه بود به من حمله کرد ، نور چراغ را انداختم در چشمش ، حیوان گیج شد و گلگیر جلوی موتورم را در دهان کرد و چندین بار تکان تکان داد که مرا بیندازد ، اما با مقاومت من منصرف شد و رفت . من وقتی به گلگیر جلوی موتور ابراهیم بازیار نگاه کردم تا دقیقا جای دو نیش دندان آن حیوان نقش بسته و موی خونین آن حیوان به گلگیر چسپیده .عده ی زیادی از رهگذران دور ابراهیم حلقه زدند و او هم جای نیش آن حیوان را نشانشان می داد و گمانه زنی هایی می کردند که آن حیوان چه بود و نبود .
سه : بعد از حمله ی وحشیانه ی آن حیوان به ابراهیم بازیار ، آوازه ی حضور یک حیوان وحشی در روستا پیچید. در حالیکه در گوشه گوشه ی ولات مجالس روضه و مقاوله برگزار می شد . همه هراسان و مضطرب به سمت خونه هایشان می رفتند .مردان با شتاب به دنبال بچه هایشان می گشتند . و عده ای دیگر مردان به دنبال خانمهایشان می رفتند که در مجالس روضه جا مونده بودند و از ترس نمی تونستند بیرون بیایند .در خیابان اصلی ولات و کوچه پس کوچه ها همه چیز دگرگون شده بود . هر کس دنبال یکی می گشت . من دوباره قصد برگشت به سمت بالای روستا را داشتم . روبروی صندوق قرض الحسنه حسن قلی پور را دیدم که با یک چماق بزرگ در حال برگشت از روضه به سمت خونه اش خانمش را همراهی می کند . با دیدن این صحنه ، حس حکومت نظامی قبل از انقلاب بهم دست داد که تردد در کوچه و خیابان با استرس و اضطراب خاصی بود .
چهار : ساعت 10 شب شده بود ، بعد از مقاوله ی خونه ی باپی به سمت شرکت تعاونی رفتم . صدای جیغ و داد و سر و صدای زیادی بلند شد . به روبروی دبیرستان حجاب کنونی رسیدم. عده ی زیادی دور حسن آبشیرینی جمع شده بودند و خون زیادی از سر حسن آبشیرینی سرازیر می شد.مدام بر جمعیت بیشتر می شد و دوباره بازار گمانه زنی شروع شده بود و هر کس یه نامی به آن حیوان می داد. حسن آبشیرینی به بدترین شکل ممکن مورد حمله قرار گرفته بود و تا یک قدمی مرگ رفت . همون لحظه ازش پرسیدم عامو چه شد ؟ چی بود؟ در حالیکه خون از سرش سرازیر بود با خونسردی تمام ، توضیح داد : داشتم از خیابان رد می شدم که حیوانی بزرگ به آرامی به سمتم اومد و بدون هیچ سر و صدایی نزدیک و نزدیکم شد . تا یه باره مثل برق پرید به سمت و رفت به سمت سرم و دهانش را باز کرد و سرم را در دهانش کرد و وقتی متوجه شدم که دندونش در سرم فرو رفت. هنوز خون سر حسن آبشیرینی بند نیامده بود که خبر دادن که در نخلستانهای شرق منزل حسین علیپور ، پایین ترین نقطه ی روستا ، مالک اورا مورد حمله قرار گرفته و دستش زخمی شده . عده ای دیگر به سمت مالک رفتند و کم کم وحشت در روستا بیشتر می شد و احتیاط واجب تر.
پنج : هنوز به سمت مالک نرسیده بودیم که خبر دادند مادر محمد رضا جمالی روبروی حیاطش در حالیکه برای دفاع از گوساله اش بیرون رفته بود مورد حمله آن حیوان قرارگرفته و آسیب بسیار جدی به دستش وارد شده . حمله ی آن حیوان وحشی داشت جدی میشد . و اونهایی که اسلحه داشتند ، تیر و تفنگشان را برداشتند و به کوچه و خیابان آمدند . من و عده ای از دوستان به همراه سید اسماعیل موسوی نژاد که یک سوزنی دو لول داشت وارد کوچه ها شدیم . هر جا پارس شدید سگها شنیده می شد نشان از حضور آن حیوان بود . حوالی منزل سید موسی موسوی صداهای ممتد و وحشتاک سگها می اومد . با عجله به اون نقطه رفتیم . سید اسماعیل موسوی سوزنی اش را مهیا کرد که به محض دیدن شلیک کند . روبروی منزل علیکرم پرن که قرار گرفتیم دیگر صدای سگها نمی آمد . جز ناله ی خفیف یک سگ . خانم سید موسی ( دی سید غلامحسین ) از بالای دیوار ، یواش بالا آمد و با ترس و لرز به آرومی گفت : همین الان اینجا بود این سگ را کُشت و رفت ، حواستون به خوتون بو . با چراغ قوه به سمت سگی رفتیم که وسط کوچه ولو شده بود و خونش جاری بود . نور چراغ قوه به سگ که افتاد ، دیدیم تمام بدن سگ تیکه پاره شده و جمجمعه ی سگ پودر شده است.
شش : شرق منزل اصغر اورا یک کفی تریلی گذاشته بودند و عده ای در آن کمین بودند که آن حیوان پیدایش شود و اصغر اورا با سوزنی که داشت او را از پا در بیاورد . خبر داده بودند که حیوان در آن حوالی دیده شده . اسلحه ی کلاشینکف بسیج دست حسن صادقی نژاد بود . من و چند تن دیگر به همراه صادقی نژاد رفتیم در روی کفی تریلی و همچنان در تعقیب آن دردنده ی بی رحم . ساعت نزدیک 2 بامداد بود . صدای پارس سگها شروع شد . شدید و شدیدتر . و کم کم نزدیک ما شدند . همه می گفتند حیوان همین نزدیکی است . اصغر اورا تفنگش را مهیا کرد . حسن صادقی هم همچنین و هر کدام به طریقی مهیای تیر انداختن بودند . در نقطه ای که سر و صدای زیادی از پارس سگها بلند شد . شروع کردند به تیراندازی .... حسن صادقی یک خشاب خالی کرد . و همه ی ما با کله پری و به خیال کشته شدن آن حیوان به نقطه ای رفتیم که تیراندازی شد. اما ... نبود که نبود ...
هفت : وحشت بر جان مردم انداخته بود آن حیوان دردنده ... و تنها خبر حمله هایش به گوش می رسید و هیچ کس نتوانست او را از پا در بیاورد ... آوازه ی حمله ی حیوان وحشی به روستای نظرآقا ، در منطقه ، شهرستان و رسانه ها پیچیده شد ... و آن حیوان آمد و با وحشی گری تمام خونها ریخت و رفت که رفت که رفت ...
آن شب ، شبی خونین بود برای نظرآقا
برچسبها: شاکر شکیبا, داستان یک شب خونین در نظرآقا, شکیبا, کارگردان تعزیه نظرآقا, خاطرات روستای نظرآقا, مرکز دهستان زیراه, شاکر, www.nazaragha-salam.ir, شاکرشکیبا,