روستای نظرآقا-نظرآقا سلام

داستان جالب ننه ی قاسم طنز نظرآقا سلام اصغر علیخانی دبیر ادبیات فارسی دکتر اصغر علیخانی علی زیرایی wwwnazaraghasalamir

انرژی ها

پیج های اینستاگرام

پیج اینستاگرام نظرآقا سلام پیج اینستاگرام تعزیه نظرآقا  پیج شخصی مالک اینستاگرام (علی رزمجو)

مطالب پیشنهادی

داستان جالب ننه ی قاسم (طنز)

  • 12:21
  • 705  بازدید

 

امروز فارغ از دود و دم زندگی شهری ٬ آفت قرن اخیر ٬ در ده قدمی زدم . بوی نان های تیری برشته مادر بزرگ همسایه ها را خبر نکرده بود که بیایند. خروس های اذان گو ٬ حیران و سرگردان بر بام ها چمباتمه زده بودند و بی حال و بی محل می خواندند .

شیرسگ مش غلام رضا که چون سرهنگی تمام طول و عرض کوچه را می پایید بی خیال دنیا در چاله ای لمیده بود و دم تکان می داد تا شاید رهگذری دلش به رحم آید ٬ پاره ای سنگ یا استخوان بر فرقش کوبد ٬ ناگاه پارسی کند ٬ سرش هوایی بخورد و باز بخزد در همان لانه کذایی و دیگر هیچ .

ازکپر شیخ رضا فقط چند تیر و تخته مانده و مشتی مورچه که کاخ هایی بنا کرده اند در آن به عظمت قصر سلیمان . پاشلی نوروز  تلی شده آینه ی دق ولایت . از خود او نیز خبری و اثری نیست . شاید در پاشلی آن دنیا هم سفر با دی غلام ٬ درمیان دود

غلیظ چاله ٬ فارغ از غم فرزندان با چای دیشلمه در استکان کمر باریک تصدق قد وبالای هم می شوند .

دکان مش علی که روزگاری ٬ بالای روستا برای هر مسافری دست تکان می داد و چون قوطی عطار در آن از هر چیز می شد سراغی گرفت . امروز دارد چند عدد

نی قلیان شکسته٬  دو سه دمپایی شماره بزرگ که لابد اندازه ی هیچ پایی نبوده ٬ تعدادی شامپو آوند بخت برگشته ٬ لب شکسته ی گوش بریده که با تک نگاهی به آن ها احساس خارش می کنی با تمام وجود...

مش علی به اندازه ی ده پیر و افسرده شده بود اما هنوز با همان گاری و الاغ خروس خوان به شهر می رفت و حدود ظهر با مشتی خرت و پرت شامل سوزن دلیل ٬ بینزه شیرین ٬ سنجاق ٬ تازگی ها باطری قلمی و ...به ولایت بر می گشت . بچه های ناقلا گاهی

دستش می انداختند ٬ عادتش بود که بر روی گاری بخوابد . الاغ راه را بلد بود . چندین بار جوانان مسخره  ٬ نیمه ی راه سر الاغ را به سمت روستا گردانده ٬ مش علی نیمه خواب به جای بازار خود را در خانه می دید .

رقیبش پیرزنی بود دی قاسم نام . لاغر بود و مردنی ،

فکستنی و از رده خارج . اما تا بخواهی گند و تیغ زن و گوش بر . وای به حال کسی که حساب و کتاب بلد نبود! کلاهی برایش می دوخت اندازه سر اژدها . جای پول خرد اجناس بنجل ، سگ نخور و کپک زده به رهگذر می انداخت .

خلاصه با آن زبان چرب و نرم و چشم لوچ و کج دیکتاتوری بود در محل

تابستان ها ، با فصل گرما و شرجی و خرما ، دکان مگس  زده بی در و پیکرش رونق و رواجی می یافت . زن های بیکار ده بعد از  فرستادن بچه ، شوهر ، گاو و خروس و بز به آبادی و بیابان در دکان ننه قاسم حلقه ی بحث و درس تشکیل می دادند

و از روزگار برای هم قصه ها می بافتند. و نگفته ها در گوش یکدیگر زمزمه می کردند . عصرها ، آن لکنته می شد بازار بورس خرما برای بچه هایی مثل من. باید کلی مشت و لگد می خوردی تا چشمت به جمال نداشته ی دی قاسم منور می شد .

با ناز و ادا و چاشنی منت و انا انزلنا خرمایت را به نرخ گداهای کولی بر می داشت و تا آن جا که ممکن بود اهلوک تلخ ، نخود پشه زده و آجیل سال ها مانده به نافت می بست . تکیه کلامش این بود . چون پسر خالو ... هستی خرمایت را برداشتم و گرنه خرما سودی ندارد و از این چرندیات صد من یه غاز.

وقتی خانه کسی می رفت از بس وراچ بود ده ها مرتبه خداحافظی می کرد و از سر نو می نشست و نقل های نصف دروغ و نیم راست به هم می دوخت و تحویل خلق الله می داد . خلاصه دل پری از ننه ی قاسم در ناخودآگاه داشتم .

دنبال فرصتی بودم تا تلافی آن همه خرمای بی زبان را که با دوز و کلک سال ها لمبیده بود و آب خوش رویش . دربیاورم.

تابستان حسابی بار انداخته بود ، شرجی ول کن نبود. روزها عرق از نوک سر نا ناخن پا ناودانی می ساخت . می آمد و می ریخت. شب ها بساط پشه بند و لوکه به پا بود. از هجوم پشه ، چرند و پرنده از سر شب باید می خزیدی در آن  سلول  عمومی آن روزها فوتبال هم حال و هوایی داشت . عصرها با خنکی هوا ، کارگر ، بنا ، معلم ، بزرگ و کوچک ، جوان و پیر در زمین گلی وول می خوردند با توپی که از فرط لگد ، خسته بود و شبیه دهان آدم سکته زده. با شلوار بنز ، کلک باغبانی ، شورت های رنگارنگ ، دنبال هم می کردند. بیشتر حرکات بدون توپ  بود. در میان آن همه ، دوسه بار پایت به توپ می خورد کافی بود.

نخل ها کم کم داشتند از ثمر لخت و عور می شدند. پشت زمین فوتبال نخلی بود مانند آدم های دیوانه سرش کج ، ساقه هایش در هم ، کف بر لب آورده . مردم با سلام و صلوات کنارش رد می شدند چون محل اجنه بود و جایگاه مور و مار .

به علی که پسر خاله ام بود و رفیق روز و همدم  شب تار . گفتم .کاشکی آدم نا آشنایی پیدا می کردیم  و او را بالای نخل می فرستادیم و دلی از عزا در می آوردیم. با دل و جرئت گفت : خودم فردا می روم بالای درخت . قرار و مدار گذاشتیم فردا پیش از طلوع خورشید خرمای درخت را برداریم و عصر ببریم دکان دی قاسم.

آفتاب نزده ، با دو گونی در دست سراغ نخل رفتیم . به علی گفتم : نمی ترسی . گفت: اصلاً. وقتی بالا می رفت دم به دم صلوات می فرستادم و چهارده معصوم را به یاری می خاستم . بالاخره بالای درخت رسید . می تکاند و من می چیدم و در گونی می ریختم . با دو گونی پشت دوش . به دکان مش علی رفتیم . مش علی فکر کرد ماهی آورده ایم برایش . چون دانست خرماست ابروهایش را در هم کشید و با اخم و تخم گفت . این هم خرماست که آورده اید؟ دی قاسو را برق می گیره مانه چراغ نفتی . بیچاره راست می گفت . خرمایش پوست کنده بود و شبیه کنگه . مشتی از خرما در آورد و چون دید مالی نیست. گفت : کیلویی دو تومان . دیدیم این مخلوق گوی کلاه برداری را از دی قاسم ربوده . عجیب تر این که گفت : فقط جنس می دهم . پول در کار نیست . گفتیم صد رحمت به دی قاسم. عصر می بریمش پهلو اون . گفت : مختارید اما ننه قاسم بر نداشت دیگه این جا نیارید.

عصر ، خرما را بر دوش زدیم و رفتیم درب دکان زنجیره ای ننه قاسم.غوغایی بود. ادامه دارد

این داستان به صورت طنز بوده و طنز هم منظور و توهین به کسی نیست و امیدواریم که لذت برده باشید



مطالب مرتبط:

1) مديريت، نظراتي که حاوي توهين ، هتاکي ، افترا و مسخره کردن شخص يا گروهي باشد را منتشر نخواهد کرد.
2) نظرات تبليغاتي ( معرفي سايت هاي تبليغاتي ) درخواست تبادل لينک منتشر نخواهد شد
3) لطفا جهت بوجود نيامدن مسائل حقوقي از نوشتن نام مسئولين و شخصيت ها تحت هر شرايطي خودداري نمائيد.
4) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتين (فينگليش) خودداري نماييد.

نظرات برای این مطلب
  • 12 سال پیش - 14:48
    عالی بود. منتظرادامه ی داستان هستیم.
  • 12 سال پیش - 13:23
    عالی بود.منتظرادامه قصه هستیم.
  • 12 سال پیش - 0:33
    خیلی جالب بود
    آقای علی خانی یکی از محبوب ترین معلم هایی هست که می شناسم و علمشون خیلی عالیه و به نظرم در پی گرفتن دکتری شون باشه
    امیدوارم موفق باشه و با نظرآقا سلام بیشتر همکاری کنه
  • 12 سال پیش - 12:44
    متن فوقالعاده ای بود بسیار زیبا
کد امنیتی رفرش

برترین های نظرآقا سلام

هیئت های مذهبی روستای نظرآقا

گالری تصاویر

درباره ما

نظرآقا سلام

سایتی که در پیش روی شما قرار گرفته(نظرآقا سلام) سایت رسمی نظرآقا(مرکز دهستان زیرراه) است این سایت در شهریور ماه 1391 و با هدف خدمت و اطلاع رسانی به مردم شریف مرکز دهستان زیرراه و انعکاس مشکلات نظرآقا به مسئولین بخش، شهرستان و استان طراحی شده است. و برای چنین هدفی همواره در تلاش هستیم تا خدمات سایت را گسترش دهیم. این امر محقق نمیشود، جز با همت بلند و همکاری صمیمانه شما عزیزان. از سروران دلسوز خواهشمندیم تا در رفع نواقص و بالندگی این جریان و حرکت منت گذارده و مدیران این سایت را یاری رسانند.