-
سه شنبه 1395/02/28
-
2:00
-
501 بازدید
یادش بخیر ، کیچه ی دی غلو
یادش بخیر
یادش بخیر کیچه ی ما تو ولات ( نظرآقا ) معروف بود به کیچه ی دی غلو حاج اسمیل.
کیچه ی دی غلو از مسجد ولیعصر شروع میشد و به خونه ی میش حسن علیپور ختم میشد، خاکی بود البته هنوزم خاکیه و صد البته وضعیتش از اون موقع هم بدتر هست، یادم میاد بارون که میزد نمیشد از خونه بیای بیرون، پشت دیوار کل عُواس دی علیخان میشد دریاچه یا به قول قدیمیا میشد گاوَند . و باید گفت کیچه ی ما شِلی ( گِلی ) بود نه خاکی.
تو کیچه ما آدمای باحالی زندگی میکردن و میکنن.
حسینعلی علیخان، پیرمردی سختکوش با عینکی ته استکانی که چال دِشویی خِس خرماییش بیرون حیاطش بود و ما همیشه کادی نونمون را لُه میدادیم داخلش تا نونمون دِشو دشویی ( شیره ی خرما ) بشه و بخوریم.
آم غلامرضای شیخ ( باپیم ) ، حاج محمد شیخ که خداوند هر دو این بزرگواران را بیامرزد هم تو کیچه ی ما بودند.
خال مَحسین جعفری
پیرمردی با قدی خمیده و صورتی بشاش و مهربان، مومن واقعی و مأنوس با قرآن، که خدایش بیامرزد، خونه ش دیوار به دیوار خونه ما بود همیشه میشد صوت قرآن خوندنش را از پشت دیوار شنید.
یادشون بخیر واقعاً...
تو کیچه ی ما آدم های دیگری هم بودند که هر کدوم داستانی دارن
میش صفر مختار سختکوش که تو ولات معروف بود که هیچکس مثل میش صفر نمیتونه تِنگ مخ ( تنه ی درخت نخل ) بچاکنه (در طول از وسط نصف کنه) و یکی هم اینکه هیچکس نمیتونست مثل میش صفر دمیت مُخ دربیاره با ریشه.
بختیار کرم مومن شوخ طبع
اسمیل نوروز مهربان
حاج اسمیل کل عیسف همیشه خوش تیپ با اون خرِ معروفش
میش عبدالله و الله کرم حاج حسین
شیخ رضای حاج حسن
آسید غلامحسین و آسید عباس
آسید سلیمون
میش عِلکرم
و زنان مهربانی که یکی از یکی بهتر بودن :
دی میشسین
دی مَحسن
دی باقر ( ننم )
دی سید علی
دی اِوریم علیخان
کَل خیری فلک
...
خداوند همه شون چه رفتگان و چه ماندگان را بیامرزد.
و اما...
و اما از همه که بگذریم میرسیم به دی غلو
یاد دی غلو بخیر
دی غلو
پیرزنی شوخ طبع و زحمتکش، همسر حاج اسمیل کل عیسف.
خونه شون دیوار به دیوار خونه ی ما بود و مثل اکثر خونه های قدیمی روستا حیاطشون دروازه داشت، دروازه ای قدیمی که دیوارش با خشت و گِل و سقفش از تِنگ و پیش مُخ ( تنه و برگ درخت نخل ) درست شده بود. البته الان هیچ اثری ازش نیست و فرزندانش کاملاً تخریبش کردن.
یادش بخیر دی غلو همیشه از صبح زود تا ظهر داخل دروازه مینشست و درِ حیاطش هم باز بود و در حالی که زنان و دختران و کودکان کیچه دورش جمع میشدن با پیشِ مخ، تَک و بَلتَک درست میکرد. البته بقیه زنان هم همین کار را میکردن، هر روز یه دورهمی باحال سی خوشون داشتن.
خلاصه پاتوق زنل کیچه ی ما دروازه ی دی غلو بود.
یاد دی غلو بخیر
خلاصه همه تو ولات کیچه ی مارا با نام دی غلو میشناختن.
یه شعری هم اون وقتا بود که زمزمه میکردیم :
با نوای کاروان
دی غلو دروازبان
...
یاد صفای اون موقع ها بخیر
یاد کیچه ی دی غلو بخیر
یاد دروازه ی دی غلو هم بخیر
یاد دی غلو بخیر
خدایش بیامـــــــرزد.
یادش بخیــــــــر...
گردآورنده: قاسم پاکدل
برچسبها: یادش بخیر, نظرآقا سلام, یادش بخیر ... کیچه ی دی غلو, خاطرات, قاسم پاکدل, علی رزمجو, قدیمی, روستا, کوچه,